FanFiction kpop | ||
|
پدر و مادر ها همیشه یه سرپناه بزرگ هستن برای بچه هاشون وقتی نگران آینده ایم حتی اگه به وجود پدر و مادر توی ذهنمون اعتنایی هم نکنیم میدونیم که یه نفر پشتمون هست....اما بعضی وقت ها چقدر احساس خلاء و ناامیدی به آدم دست میده....روزایی که از پدر و مادرمون انقدر دلشکسته ایم و چشمامون پره که برای یه لحظه حس میکنیم دیگه هیچی توی این دنیا نداریم....هیچی....انگار توی یه جاده ی تاریک گیر افتادی و چشمات هیچ جایی رو نمیبینه و احساس نا امنی میکنی دلت میخواد فقط از اونجا بری و نباشی....اما کجا بری؟!.....هرجا هم که بری دوباره باید به جای اولت برگردی....احساس نا امنی احساس تنهایی احساس نداشتن سرپناه....سخته....! موضوعات مرتبط: برچسبها: بعضی وقتا آدم حس میکنه بعضی چیزا فقط مال تو قصه هاست توی داستان چقدر راحت یه بیماری برای یه شخص اتفاق میفته....توی بیشتر داستان هام خیلی ها سرفه هایی داشتن که بعدش توی دستمالشو خون میدیدن....غم انگیز و ناراحت کننده بود میتونستن بهتر بشن یا نه؟دلیل خونی که میدیدن چی بود....؟ درکش سخته وقتی آدم خبر نداره چه اتفاقی قراره بیفته....امیدشون به زندگی کجا میره؟چقدر میترسن؟چقدر سختی میکشن شاید به کسی هم نگن چون دلشون نمیخواد کسایی که دوستشون دارن صدمه ببینن فکر میکنن اگه تنهایی غمشو به دوش بکشن بهتره....امیدوارم همه بتونن به سختی هاشون غلبه کنن.... موضوعات مرتبط: برچسبها:
آدم هایی که فکر میکنن خوشبختی چیزیه که همیشه با اوناست نمیدونم چقدر میتونن خوشحال باشن....اون فرشته هروقت که خوشحاله احساس نگرانی میکنه....برای اون شادی مثل بادکنک هاییه که تو بچگی با اونا بازی میکردیم لحظه ای که اونا تو دستاشه انگار رنگین کمون شادی دورشو گرفته اما یه دفعه میترکن اون در مقابل شادی حتی قبل از این که بخواد دستشو دراز کنه تسلیم شده.... موضوعات مرتبط: برچسبها: توی قسمت حرف های فرشته میخوام حرف هایی که تو دلمه رو بزنم شاید حرف هایی که گفته نشدن امیدوارم به درد شما هم بخوره!
وقتی دبیرستان بودم یه روز یه دفعه معروف شدم بدون اینکه بدونم چه شایعاتی در مورد من میگن فقط تحمل کردم پچ پچ کردن ها و خندیدن ها بدجور به من ضربه زدن حتی نمی دونستم چطوری فرار کنم.... چرا مردم از هم متنفر میشن؟چرا بین هم تبعیض قائل میشن؟چرا میخوان آدمای ضعیفو لگد مال کنن؟باید آدم های دیگه ای هم باشن که این خصوصیات رو نداشته باشن اما اون آدم ها کجان؟اون زمان همیشه آرزو میکردم حداقل یکی از اون آدم ها رو کنارم داشته باشم....از اون موقع حس کردم که اگه تنها باشم راحت ترم.... وقتایی هست که بعضی از آدم هایی که فقط از توی زندگی رد میشن حتی بعد از رفتنشون هم توی قلب طرف باقی میمونن و وقتی که میرن تازه عمق اون رابطه رو پیدا میکنیم....و اون فزشته باور داره که زندگی همون تکرار افسوس های گذشتس.... موضوعات مرتبط: برچسبها: |
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |